20. Jurassic World
بهترین چیز در نقشه دنیای ژوراسیک این بود که خوراک تازهای را برای تماشاگرانش در عین یادآوری تمهای آشنا فراهم کرده بود. میدانستیم که دایناسورها به طریقی آزاد میشوند و آشوب به پا میکنند اما تفاوت این بار در مقیاس این خرابی بود؛ چراکه ورود به پارک ژوراسیک این بار برای عموم آزاد است. مردم اینبار در تولید ترس و وحشت سهیم هستند و دانشمندان پردل و جرئت را در مرکز ماجرا همراهی میکنند. اوه، البته دایناسور بزرگتری هم در این میان وجود دارد و لحظه خوشایندی که تی-رکس محبوب این فرنچایز به یک نجاتدهنده تبدیل میشود.
19. Song Of The Sea
شاید پیکسار و جیبلی استودیوهای مشهورتری باشند اما سالن کارتون ایرلند نیز به روش خود توجه تماشاگران را جلب کرده، اول از همه با فیلم "The Secret of The Kells" و حالا هم این جواهر ارزشمند. "ترانه دریا" داستان یک نگهبان فانوس دریایی و همسر نیمه انسان و دو کودکشان است، به علاوه غولها و جادوگران و پریان. روایت این داستان گاهی زیرکانه است و گاهی احساساتی. صداپیشگان (از جمله برندان گلیسون) همگی حضور موفقی دارند و انیمیشن دوبعدی فیلم انگار یک کتاب نقاشی است که زنده شده.
18.Inherent Vice
اقتباس پل توماس اندرسون از رمان سال 2009 توماس پینچن، درست مثل نثر این کتاب به شکل دیوانهواری پیچیده و به شکل خوشایندی احمقانه است. پیرنگ هزارتوگونه آن در سه اتفاق مرموز متفاوت اما به هم وابسته خفته است، به همراه کارآگاه خصوصی، داک اسپورتلو (واکین فینیکس) که با آشفتگی سرنخهایی را از گوشه و کنار بیرون می کشد. ماجرایی که در دهه هفتاد میلادی میگذرد، داستان کارآگاهی و قهرمان زن خرابکار آن همگی یادآور "خداحافظی طولانی" رابرت آلتمن هستند. جاش برولین، اوون ویلسون، ریس ویترسپون، جنا مالون و بنیسیو دل تورو به همراه کاترین واترستون خیرهکننده برای پیچیدن کلاف سردرگمی داستان اینجا هستند، اما این نمایش فینیکس است.
17.Brooklyn
اگر "مرد آرام" یک سفر رومانتیک میان ایرلند و ایالات متحده بود، "بروکلین" ملاقات دوباره از آن است. در اینجا ایلیس، یک دختر ایرلندی جوان با بازی سیرشا رونان در دهه 50 به نیویورک نقل مکان می کند تا به دنبال فرصتی برای ادامه زندگی اش باشد. سوالات زیادی در حین دوری از خانه و تحمل محیط ناآشنا بوجود میآید که جواب همگی آنها "مهربانی غریبهها" است. اما رومانسی که در این میان شکل می گیرد در سراسر سطح کوچک اما عمیق فیلم به جریان می افتد. جان کرولی کارگردان و نیک هورنبی فیلمنامه نویس در اقتباس از رمان کولم تویبین روش خلاقانه ای را پیشنهاد داده اند و فیلم آنها داستان درخشان و همدلانه آنهایی است که دوام آوردند و در خاک بیگانه یک کشور از نو شروع کردند؛ همین باعث شده چنین ماجرای قدیمی، ظاهری به موقع و بی اشکال داشته باشد.
16.Macbeth
این ماجرا پیشتر به سینما راه یافته بود (توسط کوروساوا، پولانسکی و ولز). اما نمایشنامه اسکاتلندی خونین شکسپیر پیش از این کمتر برای حس همدردی با کاراکترهای اصلیاش شناخته شده بود و جاستین کرزل در اقتباس خود به این رسیده است. البته مایکل فسبندر و ماریون کوتیار سهم زیادی در القای این حس دارند و هیچ گاه انسانیست نهفته در کاراکترهایشان را حتی در حال خزیدن به سوی هیبتی هیولایی از دست نمیدهند. فلیمبرداری آدام آرکاپا -زمینهای جنگی دودگرفته، آسمانهای سرخ و صحنههای داخلی که با نور اتش روشن شده اند- نیز خارق العاده است.
15.Avengers: Age Of Ultron
سوال اصلی این بود، آیا جاس ودون دوباره میتواند موفقیت اش را تکرار کند؟ نه کاملا، جواب همین بود. اما عصر اولتران هنوز هم دنباله ای باارزش برای اونجرز است. بله، این فیلم تاریک تری نسبت به قسمت های قبلی است و برای رسیدن به جنگ داخلی به مقدمه چینی زیادی نیاز دارد. با این حال تمام این خرده پیرنگها از لحاظ کیفی کم ندارند. اولتران جیمز اسپیدر واقعا عجیب و غریب و یک دشمن غیرقابل پیش بینی است. و البته تماشای اتحاد دوباره این دار ودسته همیشه رضایت بخش است.
14.White God
خدای سفید تنها فیلمی است –شاید تا همیشه- که امسال صدها قلاده سگ را در خیابان های بوداپست آزاد کرده. نتیجه یکی از دیدنیترین صحنههای 2015 است که کورنل موندروسو کارگردان آن را پیش چشمهایمان آورده. او کسی است که بدون استفاده از CGI داستان دختر 13 ساله ای به نام لیلی را در تلاش برای یافتن سگاش به تصویر کشیده. در اینجا با جنگ های زیرزمینی سگها، لحظات دلگرمکننده نزدیکی انسانها به هم و پارودیهای مضحک و در عین حال ترسآور روبهرو هستیم. از دستش ندهید.
13.Mission: Impossible - Rogue Nation
یک کت و شلوار رسمی به تام کروز بدهید، او را در کنار کمرون دیاز بگذارید و به زمین پساآخرالزمانی هلش دهید تا جدول فروش کاملا بیهیاهو باقی بماند. حالا او را در لباس اتان هانت پیش چشم تماشاگر بیاورید تا بازی عوض شود. تماشاگران زیادی برای تماشای پنجمین قسمت ماموریت: غیرممکن سرازیر شدند و چیزی که گیرشان آمد یک دنباله صاحب سبک و جذاب بود. ربکا فرگوسن شاید گاها بر کروز سایه میاندازد و شان هریس شبیه به دیجی یک مهمانی شبانه که قصد خرابکاری دارد زمزمه میکند.
12. Me And Earl And The Dying Girl
فیلمی که عاشق سینماست. آلفونسو گومز-ریخون با این فیلم مرز میان تراژدی و کمدی را طی کرده است. من (گرگ با بازی توماس مان) و ارل (آرجی سایلر) قهرمان فیلمهای کسانی مثل ژان لوک گدار، مایکل پاول و هل اشبی را یادآوری میکنند، آنها در تلاشاند که نور امید را به زندگی دختر روبه مرگ با بازی اولیویا کوک بیاورند. بله، آنها در طی این پروسه چیزهای زیادی درباره خودشان میفهمند و نه، این فیلم تماما ماجرایی مبتذل و پیش پا افتاده ندارد. بالاخره یک نفر نقطه دقیق میان "شرایط مهربانی" و "روز مرخصی فریس بیولر" را پیدا کرد.
11. Birdman
الخاندرو گونزالز ایناریتو که اخیرا گروه بازیگرانش را در فیلم "از گور برخاسته" با شرایط سخت فیلمبرداری تنبیه کرده، در این فیلم ترتیب وقوع حوادث را به شکل دیگری چیده است تا از تمام بازیگرانش اجرای پررنگی به نمایش بگذارد. این تقریبا یک دستاورد تکنیکی پیچیده و دست نیافتنی است. اما همه چیز هنوز به کاراکترها بستگی دارد، بخصوص مایکل کیتون در نقش ریگان که زمانی یک ابرقهرمان بوده و حالا قصد پرواز به سوی نقطه مرتفعتری را دارد.
10. A Most Violent Year
جی.سی چاندور شهرتش را در روایت سرگذشت مردان گرفتار و بحرانزده بدست آورده است. او حالا پس از "مارجین کال" و "همه چیز از دست رفته" نشان داده که قادر به خلق یک کاراکتر زن موثر هم است. شاید سالی که لیدی مکبث بر روی پرده سینماها آمده زمان خوبی برای عرض اندام کاراکتر زن این فیلم نباشد اما نمی شود انکار کرد که چیزی شکسپیری در کاراکتر آنا مورالس با بازی جسیکا چستین وجود دارد. او نیرویی توانمند و بی پروا است که مدام در حال لغزاندن شوهرش، با بازی اسکار آیزاک بر مرز قانونمندی و فراتر از آن است.
9. Carol
چیزی در رمانهای پاتریشیا هایاسمیت وجود دارد که آن را تبدیل به انتخابی خوب برای یک اقتباس سینمایی میکند. شاید متهورانه بودن آن بهترین ویژگیاش باشد، شاید هم غنی بودن کاراکترهایش. هرچه باشد حالا اقتباس فیلیس نگی از رمان "بهای نمک" این نویسنده به جمع دیگر آثار سینمایی اقتباسی مثل "غریبهها در قطار"، "آقای ریپلی بااستعداد" و "ظهر بنفش" پیوسته است. کارول یک رومانس نیویورکی با اسانسی از خودداری و سرکوب است. این فیلم نه تنها اجراهایی اسکاری را از رونی مارا و کیت بلانشت به نمایش میگذارد و بهترین فیلم تاد هینز از زمان "دور از بهشت" (2002) است که تست بچدل ( که میپرسد آیا کاراکترهای زن درباره موضوعی غیر از مردها با یکدیگر صحبت میکنند) را در همان پنج دقیقه ابتدایی با سربلندی پشت سر میگذارد.
8. It Follows
یکی از آن هارورهای کابوسآور که هرازچندگاهی از راه میرسند. قهرمان زن داستان "او تعقیب میکند" توسط موجودی مرموز تعقیب میشود، او گاها خودش را در هیئت غریبههای زخمی یا قربانیان خود نشان میدهد و این همان ترسناکترین وجه داستانی فیلم است. این فیلم همچنین پیچی جالب در تم همیشگی "قربانیان نوجوان" ارائه کرده است. نتیجه ورود به مکانهایی بسیار تاریک است، اگرچه برخی از آنها با خامدستی پرورانده شده باشند.
7. The Martian
بدون شک او یکی از بزرگترین کارگردانان است، اما گاها چیزی غیردوستانه و لجوجانه در برخی فیلمهای ریدلی اسکات احساس میشود. و همین مریخی را به یک فیلم غافلگیرکننده تبدیل کرده است. این فیلم دوست داشتنی ماجرای فضانوردی را دنبال میکند که در سیارهای تنها گرفتار شده و به نظر اوقات خوشی را برای خودش سپری میکند. با اینکه نمیشود فیلم را یک کمدی دانست اما تماشاگر بیشتر اوقات را به خندیدن سپری میکند و شاید این را باید مدیون اجرای مت دیمون و فیلمنامه هوشمندانه درو گدار بود. و اسکات که به شکل سخاوتمندانهای اجازه ورود این لحظات را با صرف نظر از ایجاد یک فضای سنگین علمی داده است.
6. Steve Jobs
درام بلندپروازانه و منسجم دنی بویل پیش از آنکه روشنی روز را ببیند از استودیوها خارج شد. نگاه آرون سورکین فیلمنامه نویس به پشت صحنه ساخت سه محصول کلیدی در دنیای تکونولوژی آن را به یک درام انسانی خارقالعاده تبدیل کرد. ساختار سه پردهای خیرهکننده سورکین برای روایت سرگذشت جابز با یک اجرای خوب دیگر از مایکل فسبندر به مقصد نهاییاش میرسد. شاید فسبندر چندان شبیه به کاراکترش نباشد اما او، که گاهی دستور میدهد، گاهی میترسد و همیشه مسحورکننده است، قطعا شبیه به جابز رفتار میکند. استیو جابز در گیشه به موفقیت چندانی نرسید اما شایستگی آن را دارد که در تلویزیون، مکبوکها و آیپدها تماشاگران بیشتری پیدا کند.
5. Sicario
15 سال پس از "قاچاق" استیون سودربرگ بار دیگر به نبرد با کارتلها رسیدهایم. فیلم هیجانی دنی ویلنو، امیلی بلانت را در نقش یک مامور سازمان مبارزه با مواد مخدر که مشغول تحقیق بر روی مرز ایالات متحده و مکزیک است در اختیار دارد. بازیگر قدیمی "قاچاق"، بنیسیو دل تورو نیز در ماجرایی آشنا و در نقش شمایلی مرموز و اهریمنی بازگشته که حتی چرتزدنهایش هم ترسناک است. به لطف فیلمبرداری همیشه ماهرانه راجر دیکینز و شکاف جغرافیایی و اخلاقی که کلیت داستان در آن غوطه میخورد، "سیکاریو" به فیلمی هیولایی و غیرزمینی تبدیل شده است. یک گلگتا بر روی پرده عریض.
4. Ex Machina
اولین تجربه کارگردانی الکس گارلند ثابت کرد که فیلمهای سای-فای لزوما نباید در مناظر وسیع و چشمنواز رخ دهند. او فیلمش را در بیشتر دقایق در یک محیط بسته پیش میبرد و بیشتر بر روی دیالوگها تا اکشن تمرکز دارد. اسکار آیزاک نابغه، آلیشیا ویکاندر اندرویدی و دامنال گلیسون برنامهنویس یک رابطه مثلثی را پیش میبرند. آنهایی که فکر کردند با تماشای تریلر فیلم متوجه راز آن شدند به زودی میفهمند که هیچ ایدهای درباره آن نداشتند..
3. Inside Out
درست لحظهای که به نظر میرسید پیکسار با تداوم دنبالههایش از ایدههای اوریجینال خالی شده باشد، "درون بیرون" از راه رسید. فیلمی گستاخانه و هوشمندانه که به هیچ کدام از دیگر عناوین امسال شباهت ندارد و این استودیو را بار دیگر به قله بازگردانده است. این فیلم شاید درون ذهن رایلی، کاراکتر اصلی فیلم را به شیوه فروید میکاود و آن را با تمام ماجراجوییاش علیه زمان و فیل-گربهای به نام بینگ بانگ ترکیب میکند. درون بیرون برای پیت داکتر کارگردان تصویری اتوبیوگرافیک از عشق بود و برای بقیه ما گنجی از لذت و شادی. همراه آن خندیدیم، گریه کردیم و پس از آن به خانه رفتیم تا همه چیز را برای دوست خیالیمان تعریف کنیم.
2. Whiplash
درام هیجانی دامیان چزل در ماه ژانویه به اکران سینماهای بریتانیا درآمد. فیلمی که صحنه نمایش جی.کی سیمونز در نقش استاد موسیقی به نام فلچر است تا "تمپویی که من میخواهم نیست" را به یکی از جملات ترسناک امسال تبدیل کند. اینکه او در نهایت به کاراکتری سمپات تبدیل میشود یکی از دستاوردهای خیرهکننده امسال در نویسندگی و اجراست. این فیلم را پس از "مراقب آقای بیکر باش" تماشا کنید و باز هم تلاش کنید بگویید درام موضوع جذابی برای یک فیلم نیست.
Mad Max: Fury Road .1
بیش از سی سال از زمانی که مکس در یک بیابان رها شد میگذرد و جرج میلر کارگردان بار دیگر برای ثبت نشان خود در این مجموعه بازگشته است؛ نتیجه کار او را تنها میتوان اعجابانگیز دانست. بر روی کاغذ به نظر چیز زیادی نمیرسد، مکس (تام هاردی در عوض مل گیبسون) و فیوریوسا (شارلیز ترون) از جایی فرار کرده و سپس دوباره به آن محل بازمیگردند. اما این فضای عجیب و غریب بیابان و خاصیت ماشینی پساآخرالزمانی آن است که جاده خشم را تبدیل به یک تجربه سینمایی منحصر به فرد کرده. چیز دیگری که باورنکردنی است بودجه 150 میلیون دلاری کمپانی برادران وارنر است که به دید دیوانهوار و شوریده جرج میلر برای ساخت این فیلم اختصاص داده شده. جاده خشم از دلیجان جان فورد و فیلمهای دلار سرجیو لئونه یادداشتبرداری کرده و در عین حال بنای خود را میسازد و به تداوم دیگر فیلمهای مکس دیوانه و ماجراهای آنها توجهی ندارد. این فیلمسازی به مثابه خلق یک افسانه است. تجربه دوباره تماشای چیزی مثل جاده خشم حالا سخت خواهد شد.